براي “ یکسان سازي” و “ برتري جوې” دير شده است
دستگېر خروټی دستگېر خروټی

در افغانستان دموکراسي را به جای تارېخ در عمل  بايداموخت


  ما بايد اين واقعيت را قبول کنېم که جامعه افغانې جامعه گوناگونې ها است. جامعه افغانې جامعه تفاوت ها است. جامعه افغانې از لحاظ ساختارهای قومې، فرهنگې، لسانې و مذهبې يک جامعه پلورالستيک است. و اين يک امر طبعي است که در چنين يک جامعه نظريات و موضعگېرېهاي  گوناگونې هم وجود دارد و نه بايد از آن ترس وجود داشته باشد.  اين حاکميت هاي ايديولوژيک و ديکتاتورها هستند، که ازگوناگونی نظريات و موضعگريهاترس دارند و روې همېن ترس است، که آنها  “ يکسان سازي” را در صدر کار خويش قرار ميدهند. گوناگوني نظريات و يا پلورالېزم نظرياتې  خصوصيت یک جامعه باز و دموکراتيک است.
   ما اين واقعيت را هم بايد قبول کنېم که  افغان ها تا هنوز اين استعداد را کسب نکرده اند، که مشکلات و بحران هاي خود را حل کرده و با هم در صلح و همزيستې زندگي کنند. بدبختانه  اين بايد ديگران باشند تا مشکلات و اختلافات  افغانها را حل کنند. افغانها تاهنوز اين توانمندي را هم ندارند تا در خانه خويش حاکميت را تامېن کنند و به پاي خويش بې ايستند. اين هم بايد ديگران باشند تا افغانها را در خانۀ افغانها حاکم بسازند. در زمان ببرک کارمل جلسۀ عمومي جبهه ملی پدر وطن دعوت گرديده بود. در سالون جرگه به حروف کلان نوشته شده بود: " امرهم شورا بينهم” یک  اشتراک کننده  ريش سفيد از يک جوان پرسيد . بچيم در آنجا چي نوشته کرده اند. او هم بدون معطلې جواب داد. بابا جان او نجا نوشته شده است: “ اگر شوروی نباشد ما یکديگررا خواهېم خورد”  اگر فردا ناتو افغانستان را ترک ميکند  افغان ها در حالتی قرار ندارند،  که  مشکلات، اختلافات و بحرانهاي خود را از طريق  تفاهم و راه هاي مدنې حل و باهم در صلح و همزيستې زندگي کنند. در افغانستان هدف اين است، که يک جامعۀ مستقل با داشتن حاکميت قانون و دولت مسؤول ايجاد گردد تا مشکلات و بحران های خود را خودش حل کند و در آن وقت ما خواهيم گفت که جامعه افغانی يک جامعه مدنې و دموکراتيک است. تا ايجاد چنېن يک جامعه راه طولانې و مشکلی در پيش است.   ما اين واقعيت را هم بايد قبول کنېم، که در افغانستان  آن نېروی که جامعه را بسوی تحولات دموکراتيک رهنمايی کند ضعيف بوده و طبقۀ متوسط ، که دموکراسي بالای آن تکيه کرده می تواند  بسيار محدود است.
  روشنفکران افغان هم به آن مرحله ای از مسئوليت نرسيده اند،  که کار خويش را با انتقاد از خود و با انتقاد از ماحول خود آغازکنند و فراتر از منافع قومې، گروپی و حزبې فکر نمايند.  تعدادي زيادی از روشنفکران تا هنوز نتوانستند خود را از “ زندان ديروز” نجات دهند. اينها در دوران گلوبالېزم و قرن بيست ويکم واقعات و حوادث را از عقب ديوارهای کهنه ای قبيلوی و قومی می بينند. تا جايکه من درک ميکنم در محيط روشنفکری تفکر مسلط عبارت از تفکر قبيلوې و تريبالستې است. مارکسېزم هم نتوانست جاي اين تفکر رابگيرد. “ حزب  پيش آهنگ” هم بر اساس همين تفکر تقسيم گرديد. اسلام سياسی هم در برابر قومگرايی و ترايبالېزم رنگ باخته است. در بين گروههای اسلامی  روشنترين مرزها مرزهای قومی هستند. طالبان پشتون هستند، حزب اسلامی حکمتيار پشتون ها هستند، جمعيت اسلامې پروفيسر ربانې تاجک ها هستند و حزب وحدت اسلامی هزاره ها هستند. اين گروپ ها پیش ازاينکه اسلامی باشند قومی هستند.
شماری از روشنفکران افرادي را که مثل ما انسان بودند خوبی ها و بدی ها داشتند، دست آوردها و خطاها داشتند به قلمرو مقدسات مي برند تا کسي در مورد اش سوالې مطرح نکند. تا کار و فعاليت شان مورد ارزيابې و بررسي قرار داده نشود. اينها نه تنها آينده را قربانې ديروز ميسازند، بلکه به همان شيوه اي کهنه خوبې ها را بخود و بار تمام بدي ها را بدوش ديگران  مي اندازند.  اينها با ايجاد حوادث ناراحت ميشوند، احساساتې ميگردند وهمين ناراحتي و احساسات در نوشته هاي شان  هم انعکاس مي يابد. اينها همه حوادث را کرکتر سياسی ميدهند. در حاليکه همه حوادث  سياسي نيستند. بسياري از حوادث خارج از چارجوب های سياسي شکل ميگرند و بوجود مي آيند.  اينها همچنان  با وقوع يک حادثه اي کوچک  با عجله يک قوم را مسؤول ميکشند. اين نوع برخوردها از يک طرف با ساده انديشي و ازطرف ديگر با عام کردن حوادث مشخص ميشوند که بدون شک نتيجۀ تفکر ترايبالستي و قومگرايې ميباشند و تفکر قبيلوې و ترايباليستې يک تفکر ما قبل علمی است. بعضی ازنوسيدگان خصوصآ در مسايل قومی  با شيوه اي
VENDETTA در برابرهم قرار ميگرند و در چهرهای يکد يگر جز دشمن و دشمنی  چېزې ديگری را نمی بينند. 
      در افغانستان مشکلات و اختلافات لسانې، مذهبې و قومي وجود دارد و اين تنها افغانستان نيست که با چنېن مشکلات و چنېن اختلافاتی مواجه ميباشد. در دنيا کشورهاي زيادي  از جمله در بلجېم و کانادا، که کشورهای پيشرفته و دموکراتيک هستند چنين مشکلاتې وجود دارد. بلجېم مشکلاتې را، که ما امروز به آنها مواجه هستېم ١٧٧ سال قبل حل نموده است. اين کشور هم متشکل از اقوام و لسان های گوناگون است. اگر درين کشور مشکلاتې از ناحيه قومي ولسانې بروز ميکند  حل آنرا بر مبنی دموکراسي و اصول برابری جستجو ميکنند. همين اکنون مردم شمال اين کشور ميگويند: ما چرا برای بيکاری بلند و اداره بد در جنوب  مېپردازېم. اين مثال را بخاطري اوردم که در افغانستان فردا روابط بين شمال پيشرفته و جنوب عقب مانده  چگونه تنظېم خواهد شد.                                  
   در کشور هاي پشرفته و دموکراتيک  مسايل قومی و مشکلات ناشي از آن را با قبول کردن واقعيت هاي موجود جامعه  با برخورد عاقلانه، و مبنې بر اصل برابري حل ميکنند. در دموکراسي نه خواست های اين و آن قوم ناديده گرفته ميشود، و نه اين و آن قوم را کم، خوار و بې اهميت تلقي ميکنند. تجارب متعددي نشان ميدهید که خوار شمردن و ناديده گرفتن يک قوم نتايج بس خطرناکي به بار مي آورد. طور مثال در ترکيه برای مدت طولانې از هويت ميليون ها کرد طور آشکار انکار ميشد و آنها را ترکهاي کوهې می ناميدند. در انتخابات ترکيه که به تارېخ ٢٢ جولای صورت ميگيرد کانديدان اقليت کرد اجازه ندارند به لسان مادری خود صحبت کنند و يا حتی  “ روز تان خوش” بگويند.
Orhan Miroglu از حزب دموکراتيک ترکيه DTP  که خودش کرد است ميگويد: “ ما نه بايد به لسان کردي صحبت کنيم. اگر چنين کاری ميکنيم مجازات ميشويم”
 

 “   يک خلق یک دولت”

خواست ايجاد “ يک خلق و يک دولت” يک خواست شؤونېستې بوده، که در زمان ما يک خيال است و يک اوتوپيا ناب. نازيست هاهم فقط راجع به  “ يک کشور، يک قوم، يک پيشوا” فکر می کردند.  اين یک تفکر ايديولوژيکي  است. اين تفکر همچنان از شيوه اسميلاسيون  ويا مدغم کردن قومی را در قومی ديگر، استفاده ميکنند.  ازجانب ديگر این تفکرتوسعه طلب است و با شعارهايې “ دولت برزگ” تکيه ميکنند. طور مثال روسيه کبير، صربستان کبېر ... برخي روشنفکران ما هم گاهي گاهي شعار “ افغانستان کبېر” را بلند ميکنند. ولې در عمل نه روسيه کبېر ايجاد شد، نه يوگوسلاويا کبېر ماند و نه افغانستان کبېر بوجود مي آيد. اين امکان ديگر وجود ندارد که همه روس ها در يک دولت جمع شوند و اصل “ يک خلق و يک دولت” تحقق يابد. من در برابر “ يک خلق و يک دولت” فارمولې  “  يک جامعه و يک دولت”  قرار ميدهم:  از يک جامعه  مطلب من جامعه متنوع و پلوراليستک است و از دولت مطلب من دولتې است که در آن همه اقوام با رعايت اصل برابري حق مشارکت داشته باشند. همچنان مي خواهم يک عبارت ديگري به کار ببرم  “ يک کشور يک جامعه”  از اين عبارت مطلب من اينست که در يک کشور نه بايد جوامع موازي وجود داشته باشد. اگر در يک کشور جوامع موازي وجود داشته باشد کشور به آسانې بسوي تصادمات اجتماعی و تجزيه سوق شده مي تواند. بين جامعه پلورالستيک و جوامع موازي تفاوت عميق وجود دارد. 
 ايجاد سيستم فدرالېزم در شرايط کنوني افغانستان موجب به ميان آمدن جوامع موازي خواهد شد و در چنين حالت به جای تقسيم قدرت حکومتی مسله تقسيم حاکميت پيش خواهد آمد، درحاليکه ايجاد فدرالېزم در يک کشور به معنی تقسيم حاکميت نميباشد. افغانستان در شرايط کنوني از لحاظ سياسي، اقتصادي و انديشه اي براي ايجاد سيستم فدرالې آمادگي ندارد. من وقتيکه نظريات برخی دوستان را در اين باره ميخوانم اينها صرف جنبۀ سياسي فدرالېزم را در نظر دارند و فکر می کنند که فدرالېزم يک پروژه ای سياسی است. تجارب کشورهای  دارای سيستم فدرالی با وضوح کامل نشان ميدهد که اقتصاد و روابط اقتصادی اساسی ترين جنبۀ سيستم فدرالی ميباشد. در افغانستان نه تنها تا هنوز اين فکتور ضعيف بوده، بل رشد اقتصادی سخت نا هم اهنگ است. آنهايکه  بر موثريت فدرالېزم در هر جای، هر زمان و هر حالت تاکيد دارند فدرالېزم را به يک سيستم ايد يولوژيک تبديل ميکنند.  البته يادآور بايد شد که پرابلم هاي سياسي ــ اجتماعي نه حل داېمې  و قطعې دارند و نه ساختارهاي سياسي ــ اجتماعي شکل و حالت داېمې مي پذیرند. اين هم کاملآ طبعی است که شکل و ساختار افغانستان کنونې داېمې و جاويدان نمی باشد.
     ناسيونالېزم  در قرون هجدهم و نوزدهم  بيشتر بر  تفکر “ يک خلق و يک دولت” تکيه ميکرد و به خاطر عملې کردن  تفکر فوق  تراژيدي هاي بزرگي انساني و فرهنگي را ایجاد کردند. ولې  به مرور زمان  سياست ناسيونالیستې توأم با زور و استبداد و يا سياست ناديده گرفتن ديگران در کشور هاي کثيرالقومي خود سبب ايجاد مکروــ ناسيونالېزم ها گرديد و اقليت ها تقاضای حقوق خويش تا جداي از دولت موجود را بلند کردند. به عبارت ديگر از بطن ناسيونالېزم  مکرو ــ ناسيونالېزم ها و از بطن “ یک خلق و يک دولت” دولت های کوچکي بوجود آمدند. ناسيونالېزم توأم با ديکتاتوری و برتري جويی صرب ها و نتاېج آن روشنترين نمونه اي اين روش است.    
  بامسايل قومې دو نوع برخورد ويران کننده و خطرناک  وجود دارد، که  يکې  شؤونيزم و ديگری هم  سکتاريسم است. هردو، شؤونېزم و سکترېزم موجوديت و تماميت کشور را تهديد ميکنند.  شؤونېزم چند گانگی و مشکلات قومی را انکار ميکند و وحدت ملې را در یکسان سازي زباني، در يک سان سازي قومي ويا در يکسان سازي مذهبې جستجو ميکند.  من دربرخې مقالات ام که به لسان پشتو نشر شده اند مطالبې بيشتري را راجع به “ یکسان سازي” و نتايج ويران کننده اي آن تقديم کرده ام.  يکبار ديگر با تاکيد خاطرنشان بايد کرد،  که نه جامعه افغانستان به خاطر “ يکسان سازي”  خلق شده است ونه زمان به نفع “ يکسان سازي”  عمل ميکند.  نه تنها زمان يکسان سازي قومې، نه تنها زمان يکسان سازي لسانې، بلکه زمان يکسان سازي مذهبې هم جزء تارېخ گردیده است. زمان ما از يک طرف زمان گلوبالېزم و از طرف ديگر زمان پلورالېزم اجتماعې، پلورالزم اقتصادي ، پلورالېزم سياسي، پلورالېزم فرهنگې، و پلورالېزم نظرياتي است.         
       خطر نيروهاي  سکتاريست  کمتر از شؤونېزم نيست. اين نېروها مشکلات موجود را بمراتب بزرگتر نشان ميدهند،  از حالات برداشت ناقص دارند و مسايل را بسيار احساساتې، ساده  و هيجانې مطرح ميکنند. به جای اينکه عوامل مشکلات جامعه را جستجو ودرک کنند ملامتي و مسئوليت همه اي مشکلات و بدبختې ها را به گردن اين و ان  قوم مي اندازند و به عبارت ديگر در پی پيدا کردن
Scapegoat هستند، تلاشي که افکار عامه را از عوامل واقعی منحرف ميکنند.
     خاطر نشان بايد کرد که در يک جامعه کثيرالقومي  مشکل خواستن حقوق توسط اين ويا آن قوم نيست،بلکه مشکل خواستن  برترې توسط اين ويا آن قوم است. اقوام حق دارند  حقوق و آزاديهايې خويش را مطالبه کنند و ازآنها دفاع نمايند. اقوام حق دارند بالاي پروسه تصميم گيری سياسي تاثير و نفوذي داشته باشند.
 در يک جامعه  تنوع اقوام و چندگانگی فرهنگی خود بخود عامل جنگ و برخوردهاي مسلحانه نیست. اقوام می توانند قرن ها در پهلوی هم در همکاری و همزيستې زندگی کنند. تصادمات قومې زمانې بوجود مي آيد، که از يک طرف قوميت به معيار سياست مبدل شود و از جانب ديگر در جامعه تبعيض وجود داشته و حقوق اقوام نقض گردد.
زمانيکه در افغانستان عناصر تقسيم کننده ) قوم، لسان، مذهب(  به معيارهاي قضاوت هاي سياسي و برنامه های سياسي مبدل شدند چي فاجعه هايې بزرگ انسانې، مادي و فرهنگي رابه بار آورد. در يک جامعۀ که از لحاظ ساختار قومې، لسانې، مذهبې جنبۀ پلوراليستک داشته باشند نه بايد عناصري از قبيل قوم، فرهنگ، مذهب و لسان  سياسي شوند. در افغانستان همبستگی ملی و وحدت ملی به جای برتری جوی بر اساس برابری،  به جای يکسان سازی بر اساس چند گانگی و به جای جدای طلبی بر اساس خواست ها و اصول مشترک شکل ميگيرد. آزادی فردی و برابری  سياسي اصول است که وحدت ملې را استحکام می بخشد.

 دشمن سازې و مجرم شمردن یک قوم
به دشمنې گرفتن يک نژاد، يک قوم،  يک قبيله و يا يک بخش جامعه يک تفکر نفرت انگېز، کهنه و تراژيدي آفرين است که در طول تارېخ بزرگترېن تراژيدی ها و کشتارهاي جمعې را مرتکب شده است. اين تفکر مېراث جوامع ابتدايې و قبيلوي ميباشد. در جوامع قبيلوی زمانيکه یک عضو قبيله مرتکب جنايت ميشود طرف مقابل تمام قبيله و يا تمام اعضاې آن  قبيله را به دشمني ميگيرند و هر عضو آن قابل کشتن شمرده ميشود. در ترايبالېزم مدرن که  در اشکال نازېزم، اپارتايد... ظاهر ميشود  يک قوم، يک ملت، يک نژاد و يا پېروان يک مذهب به دشمنې گرفته ميشوند
 در فرهنگ سياسي افغانستان در پهلوي عناصر زور، استبداد و نفي کردن ديگران فرهنگ دشمن سازي هم رايج بوده است. طور مثال عبدالرحمن خان مستبد  قوم هزاره را به دشمنې گرفته و بر علاوه کشتارها، زنان، کودکان و مردان اين قوم را به بردگې گرفتند و فروختند. اين عمل ضد انسانې دشمن سازی و توجيه ناپذېر عبدالرحمن خان توسط فتواهاي روحانيون وابسته به دربار، که گويا هزاره کافر هستند قانونيت داده ميشد.
    بعد از فاجعه هفت ثور در فرهنگ سياسي افغانستان عنصر دشمن سازي قوت بېشتري يافته و اهميت بخصوصي کسب کرد. ساعاتې به اصطلاح از انقلاب سپرې نشده بود، که کار دشمن سازی آغاز گرديد. درحاليکه نه دشمن وجود داشت. نه دشمن اسلحه گرفته بود ونه دشمن جبهه اي را درست کرده بود. اما حاکمان انقلابې در جستجوی دشمن طبقاتې بودند که هر گزنه تعريفی مشخص پيدا کرد ونه تصوېر روشنی از چنېن دشمن طبقاتی داده شد.
 در زمان مجاهدين فرهنگ  دشمن سازې با توسعه بيشترې ادامه يافت و دشمن را با تعلقات  لسانې، قومی، منطقه ای و مذهبی تشخيص ميکردند. دشمن هزاره بود، دشمن تاجک بود، دشمن پشتون بود، دشمن ازبک بود. طالب به نوبه خود نه تنها اين و آن بخش جامعه را به دشمنی گرفت، بلکه  با مدنيت، با آزادې، با اموزش،  با فرهنگ وبا تارېخ  هم به شيوه ای دشمنې رفتار نموده و تلاش کرد  هر آنچه، که در نظريات شان نمي گنجد محوه و نابود کنند.
 منطق دشمن سازي  ساده و آسان است. در دشمن سازی نه تنها تعريف دشمن، جنايت، خيانت و جرم ساده و آسان ميشوند، بلکه  زنداني کردن، قضاوت نمودن و کشتن هم ساده و آسان ميشوند. در دشمن سازي تلاش به عمل مي آيد که جامعه به “ ما” و “ آنها” تقسيم شده و در برابر “ آنها” نفرت و خصومت ايجاد ميگردد.  به “ آنها” صفت وحشي و خصوصيت ضد انسانې داده ميشود. “ آنها”  توهېن و تحقېر ميشوند،  “آنها” با نام هاي بې فرهنگ،  مزدور، ضد انقلاب، خاين، ملحد، کافر و وطن فروش  ياد ميشوند.  همه ای اين تلاش ها به خاطري انجام داده ميشوند که  پېروان و لشکر دشمن سازان  قبول نمايند که با کشتن “ آنها” دشمنان دين، دشمنان انقلاب و دشمنان قوم را ازبين ميبرند.

 


حاکميت و رهبرې هر دوحق جامعه است

    دشمن سازې و ايجاد تفکر منفې و نفرت در برابر ديگران ، خوار شمردن و ناديده گرفتن اين و آن قوم تا هنوز هم ادامه دارد. اين تمايل  شکل يک مريضې ذهنې اختيار کرده است و تعدادي از روشنفکران هم از اين مريضی متأثر شده اند.در نوشتار و گفتار آنها نشانه اي قوې توهېن و حقارت ديگران ديده ميشود. 
 تعدادی از نوسيدگان عبارات  “ قوم مرتجع” ، “ اقوام يا قوم مزدور” ، “  قوم حاکميت ساز”“ قوم بيگانه و مهاجر”   “ قوم  بې فرهنگ” ، “ قوم فاشيست” ، “ ستون پنجم طالبان” ، “ پشتون روان آزاد انديشي ود موکراسي ندارد” به کار مېبرند.  مي توان نمونه هاي زيادي چنېن گفتارهاي توهېن آمېز، تحريک آمېز و کاذب را ياداوري کرد. من به همېن چند نمونه اکتفا ميکنم. واقعآ معنې اين حرف ها و اين موضعگېريها چيست؟ اين نوع حرف ها با کدام منطق توجيه  ميشوند ويا توجيه اين حرف ها را در ايديولوژيهاي توتالېتر از جمله در نازېزم، استالنېزم و اپارتايد جسجو بايد کرد.
وزير پروپاگند هيتلر
Joseph Goebbels  در مقاله خويش “  The Jews are Guilty ” ازجمله مي نویسد:                                                                                                              
Jews are the enemy's agents among us.                                               

The Jews have no right to claim equality with us. If they wish to speak on the streets, in lines outside shops or in public transportation, they should be ignored, not only because their are simply wrong, but because they are Jews who have no right to a voice in the community

The Jews are responsible for the war.
در اپارتايد هم این رنگ پوست انسان است که معيار قضاوت قرار داده ميشود.
من به اين دوستان ياداورې ميکنم که تارېخ چېزې را به نام های “ قوم حاکميت ساز” ، “ قوم مرتجع” ، “ قوم مزدور” ، “ قوم ديکتاتور” و “ قوم فاشيت” ثبت نکرده است. در قوم می تواند ديکتاتور وجود داسته باشد، در قوم می تواند فاشيت وجود داشته باشد،  در قوم می تواند بنيادگرا وجود داشته باشد ، ولی نه قوم ديکتاتور است، نه قوم فاشيت است و نه قوم بنيادگرا است. هېچ کس ملت آلمان را نازيست نميگويد، هېچ کس ملت ايتاليا را به فاشيست بودن متهم نميکند.

در افغانستان دموکراسي را به جای تارېخ در عمل  بايداموخت

  من بيش از هزار بار معتقد شده ام که موجوديت افغانستان وابسته به دموکراسي است. دموکراسي يک سيستم  طبعي براي افغانستان بوده که حق اشتراک همه  اقوام باشندۀ اين کشور را در کار سياست و قدرت تأمين و تضمېن ميکند. تنها و تنها دموکراسي مي تواند تبعيض و نابرابري  را از بين ببرد. دريک جامعه دموکراتيک حق رهبري و حاکميت به جای فاميل، به جای قبيله،  به جای قوم،  به جای طبقه،  به جای جنگ سالار، به جای آخوند و حضرت به جامعه تعلق دارد. اگر در يک جامعه  رهبرې و حاکميت حق  يک قوم،  يک حزب، يک طبقه و يک گروپ باشد موقف جامعه چی بوده و موقعيت آن چي گونه تعريف مېگردد؟
  افغانستان سيستم هاي گوناگون حاکميت را تجربه کرد. حاکميت شاهي، حاکميت ايديولوژيک و يک حزبي،  و حاکميت اسلام سياسي. هريک اين حاکميت ها به نوبت حق حاکميت مردم را با نام هاي و ادعاهای گوناگون دزدې  کردند. باري شاه سايه خدا روي زمېن بود، بارې ايديولوژې توتالېتر کمونستې جوابده همه اي مشکلات بوده و سيستم  يک حزبې توتالېتر را قانونيت ميداد و باري هم به حاکميت استبدادی  ملا ــ اخوند منشا الهي داده ميشد.
اکنون آن زمان فرا رسيده است که با شيکبايې و حو صله مندی به سيستم دموکراسي چانس داده شود.  گرچه افغانستان بسوی دموکراسی راه دشواری در پيش دارد و رسيدن به اين هدف بزرگ کار ساده و اسان نيست. ولی انتخاب ديگری جز دموکراسی هم وجود ندارد. ضرورت است تا روشنفکران انرژی و توان فکری خود را در اين جهت به کار اندازند. 
  در افغانستان تنها و تنها دموکراسي اين توانايی را دارد، که روابط عادلانه و سازنده  بين اقوام، مذاهب، فرهنگ ها و احزاب سياسي را تأمېن کند و اين هم دموکراسی است که در بین اينها اعتماد، باور، تعادل و موازنه را بوجود آورده و بر کينه توزی هاو دشمن سازی غلبه نمايد. البته، که دموکراسي نه سيستم مکمل است و نه حل کننده ای همه مشکلات. ولې طوريکه چرچيل ميگويد بهترين سيستم است که تاهنوز شناخته شده است. تا هنوز الترناتيف دموکراسی وجود ندارد. آن سيستم های که به حيث الترناتيف دموکراسي پيشکش شد ند  خشن ترين ديکتاتورهارا به نام های نازيزم و کمونېزم  بوجود آوردند. اسلام سياسي هم الترناتيف دموکراسی نيست. می توان پادشاهی قبيلوی سعودی ها،  جمهوری مېراثی سوريه، حکومت قرون وسطايی طالبان و يا دولت بحران زا و ننگين آخوندهای ايرانی، که نه تنها  ملت ايران را به گروگان گرفته، بلکه  ميخواهد جهان را هم به گروگان بگيرد، الترناتيف دموکراسي ناميد؟  اين مسئله  را هم بايد در نظر داشته باشيم، که دموکراسي  جامعه يکسان و خالې از تضادها،  خالې از اختلافات، و خالې از تنوع اجتماعي و اقتصادي را وعده نمي دهد. در دموکراسي هم اختلافات است و هم سازش ها. دردموکراسی هم تنوع است و هم همزيستې. اين موضوع را هم  ياد آور بايد شد که در دموکراسي مسايل مثل ديکتاتوری ها به شيوه ای قومانده، امر، فرمان و تيله حل نميشوند و به همين مناسبت دموکراسي يک سيستم مشکل و حوصله طلب است. 
جامعۀ افغانستان بدون شک با مشکل آزاد انديشی مواجه است. مشکل آزادی انديشه به جای قوم مشکل جامعه است. آزادی انديشه  ارزشی قومی و نژادی نيست، بلکه ارزشی است انسان شمول و به همه انسانها تعلق دارد و هر انسان حق انديشدن آزاد را دارد. در مادۀ هجدهم اعلاميه جهانی حقوق بشر گفته ميشود:
“ هر کس حق آزادی فکر، وجدان و دين را دارد...”. همچنان دموکراسی مال و مالکيت اين و آن قبيله، اين و آن قوم و اين و آن ملت نيست. در مرکز دموکراسي به جای قوم، قبيله و طبقه انسان و ارزش های انسانی قرار دارد. آزادی انديشه زمانې تحقق ميپذيرد که در جامعه آزادی فردی  وجود داشته باشد. آزادی فردی زمانی آغاز ميشود که انسان بالای جان و زندگی خويش حاکميت داشته باشد. آزادی فردي زمانی آغاز ميشود که انسان اختيار پوشيدن،  خوردن و روابط خصوصی و اجتماعي خود را داشته باشد. آزادی فردی احترام به شخصيت هر انسان است. آزادی فردی در يک جامعه مستقل تامين ميگردد و جامعه افغانستان تا هنوز بوېژه از لحاظ ذهنی، فکری و انديشه يک جامعه مستقل نيست. در اين جامعه تا هنوز فرهنگ تقليد و پېروی حاکم است. افغانستان طی قرن ها زندان باز و بزرگ ازاد انديشی و ازادی فردی است. در اين جامعه تا هنوز هم آن سيستم حقوقی و مدنی ايجاد نشده است که آزادی فرد، آزادی انديشه و آزادی عقيده را تضمين کند . اين جامعه تا هنوز کهنه پرست و سنت گرا بوده و در برابر ارزش های نوين و دموکراتيک مقاومت ميکند. اين جامعه از نابالغې ذهنې صدها سال رنج ميبرد.    
روشنفکران ما بجای دشمن سازی، تحريک کردن تعصب های کور و ايجاد نفرت، بايد بالاي آثار سياست های شوم و جدال های ديروزی غلبه کنند و در شناخت ها و برداشت های مسايل اجتماعی و سياسي  از نفرت، کينه جويی،  احساسات و عواطف فارغ باشند. دشمن شمردن یک قوم و يا يک بخشی از جامعه خطرناکترين عمل است.
       درعراق  بنابر تحريکات و ايجاد نفرت اجتماعی، سنی شعيه  و شيعه سنی را به دشمنی گرفته  است که در نتيجۀ آن هر روز ده ها انسان صرف به اين گناه که شيعه و يا سنی هستند قربانی تعصب کور ميشوند.

 

 

 


July 22nd, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات